به یادتم هنوزم ...
برای ZADS  
خیلی خوشحالم از اینکه تو به دنیا اومدی؛ تو            دنیا فهمید که تو انگار نیمه گمشدم‏ی تو
زندگی خیلی خوبه چون که خدا تو رو داده            روز تولدم برام فرشتشو فرستاده
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
آورده دنیا یه دونه اون یه دونه پیش منه            خدا فرشته هاشو که نمی سپره دست همه
تو، نمی اومدی پیشم من عاشق کی می شدم            به خاطر اومدنت یه دنیا ممنون توام
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
              
خیلی خوشحالم - محمد علیزاده 
ارسال پست
نه چشمانت آبی بود
و نه موهایت شبیه موج ها....
هنوز نفهمیده ‌ام
دریا که می ‌روم
چرا ... یاد تو می ‌افتم !!!
پوریا نبی‌ پور
دلم گرفته ...
شما هم شاید همین حس رو داشته باشین - احتمال زیاد واسه عاشوراست ...
فردا یکی از قشنگترین روز های من توی امسال هست.
نمیدونم چی بگم ...   ولی دلم نیومد امشب چیزی ننویسم.
میخوام یکم از خودم بگم ...
خیلی ها اسممم رو پرسیدن - من توی شروع این وبسات نمیخواستم از خودم چیزی بگم. بعد فهمیدم که نوشتن حداقل ها مشکلی نداره ...
من اسمم مرتضی است - متولد 1375 ساکن شمال کشور ...
هدف اصلی من توی این وبلاگ فکر کنم مشخص باشه ولی اگه بخواین بدونین ، من دوست دارم توی این وبلاگ تفکرات خودمو بنویسم.
من از 14 سالگی وب نویسی میکردم و به زبان های تخت وب هم اشنایی دارم.
ادم پر حرف هستم و به موقعش کم حرف - خیلی خیال پردازی میکنم یعنی شده که 3 ساعت دور خونه قدم میزنم و فکر میکنم.
از دورویی متنفرم - یعنی هر چیزی رو میتونم تحمل کنم الا دورویی ...
با هیچ ادعایی اومدم و دارم وب نویسی میکنم - بعضیا میگن عالی مینویسی و تعریف میکنن ، ممنون از شما فقط لطف دارین به من.
زیاد از حد حساسم روی رفتار دیگران - یعنی ممکنه کوچکترین حرف هر کسی روی من تاثیر بزاره - یا از کوچکترین حرف دیگران ناراحت بشم.
نمیتونم به هرچیزی نه بگم - ولی خیلی مستقیم حرف میزنم.
دیر ناراحت میشم یعنی چیزایی که واسه بقیه خیلی مهمه واسه من اصلا معنی نداره ...
اعتماد به نفسم در حد جلبکه - سر همین اعتماد به نفس پایین خیلی ضریه خوردم.
چرا احساس نویس تنها ...   پاکش کردم.
درباره همه چیز بعدا صحبت میکنم.
خیلی فرصت روبه روم بود ولی کسی پشتم نبود... - ولی ممنونم ازشون چون دوسم دارن 
عاشق نقاشی هستم ولی هیچوقت نتونسم ادامش بدم ...
اگه بخواین رفتارمو جمع کنین - کلا آدم ساده اییم.
نمیدونم ولی چیزایی که برای بقیه یه شکل واسه من یه شکل دیگست - چیزایی که واسه من جالبه ، بقیه اصلا بهش توجه نمیکنن.
هیچوقت به چیزی که میخواستم نرسیدم - اینم تقصیر خودمه باید تلاشمو بیشتر میکردم.
خیلی فانتزی فکر میکنم - فکر های بد و خوب همیشه توی ذهنم هست.
خیلی  از آینده میترسم ...
از خدا هم هیچی نمیخوام ...   چون اونایی که میخواستم یا از بین رفته یا خدا بهم داده ...
هیچی نمونده - ولی الان یه چیزی میخوام یکی از نزدیک ترین فامیلامون چشم درد و دندون درد داره - خدایا کمکش کن فردا اذیت نشه خیلی دلم براش میسوزه ...
خیلی درد توی سینم مونده ولی هیچوقت داد نزدم - هیچ وقت زیاد نخواستم - هیچوقت نخواستم که بد باشم.
19 سال اینجوری زندگی کردم میدونین چی بدست آوردم ...   هیچی ...
بازم همینجور میمونم - چون دوست ندارم واسه پیشرفت ، خودمو فراموش کنم.
یجوری حرف زدم که خوب به نظر برسم ...
ببخشید که اینجوری شد - اخه به منم حق بدین ...   بلد نیستم از خودم تعریف کنم.
در کل ممنون از شما ...
شمایی که متن های بی سرو ته منو میخونین و بهش نظر میدین - و تعریف میکنین ازش - من اخرین باری که انشاء نوشتم معلممون پاین ترین نمره تمام انشاء هارو بهم داد.
ترجیح میدادم خودم انشاء ننویسم. حالا اینجا بهم میگن خوب مینویسی !!!
هعی ...
ممنون از لطفی که به من دارین - واقعا ممنون
ممنون از تک تکتون - واقعا خیلی به من لطف دارین - شاید یه چند روزی نتونم بیام.   ولی بالا خره میام - فردا واسه همتون دعا میکنم اگه دعای من قبول بشه ...
شما هم دعا کنین - نه برای من - برای شفای همه بیمارا ...
خیلی دوستون دارم ...

موفق باشین ...



طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: درباره من، احساس نویس، درباره احساس نویس، احساس نویسی، دنیای من، احساسات من، زندگی من،
تاریخ : شنبه 2 آبان 1394 | 01:59 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
یه تشکر بکنم از نظراتون - ممنونم 
اینم بگم که من توی پست قبلی نگفتم پول بده !!!  گفتم این پول نباید باعث بشه که همو فراموش کنیم - پاش برسه هممون پولو دوست داریم ...
بگذریم ...
امروز روز خوب و عالی بدونه اینترنت شروع شد ...
یعنی اصلا پشت سیستم نرفتم - کاملا نرمال بود تا این که برای اولین بار توی این 8 شب رفتم مسجد - یعنی این روزا کلا هیچ نفهمیدم چطور 8 روز گذشت یه حسی بهم میگه خجالت بکش ...
هعی ...
بعضی وقتا از خودم بدم میاد !!!  ولی بعضی شبا نمیتونسم برم ...
رفتم مسجد ...   چقدر مردم کم شدن توی مسجد !!!  همه هم سن بالا !!!
پارسال خیلی بیشتر بودن ...   این صحنه رو دیدم بیشتر از خودم متنفر شدم - یعنی همه مثل من فکر میکنن ؟؟؟
من توی روستا زندگی میکنم ولی انقدر هم روستا نیست که بگیم روستا !!!
خیلی دوست داشتم یه روستا زندگی میکردم با بافت حیلی قدیمی ...
اینو میخواستم بگم که یکی از اهالی روستا که توی مسجد بود شب قبلش که اومده بود مسجد - ریخته بودن خونش ازش دزدی کرده بودن !!!
خدایا ...
دزد هم دزدای قدیم ، توی روز های محرم ادم میره دزدی ؟
اون از حادثه منا که این همه مردومو از مکه رفتن ترسوندن ...   اینم از مسجد رفتنمون !!!   خدایش داریم به کجا میریم ؟؟؟
اون کسی هم که میگم ازش دزدی شده وضعیت مالی بدی داشت.
من سعی میکنم اینجا کمتر از تلخی بنویسم ولی واقعا امشب خیلی تکون خوردم - همه چیز سینه زدن برای امام حسین نیست ...
درک کردن محرم خیلی مهم تر از این حرفاست ...
خب چی بگم ...   چی میتونم بگم ...   تلخی های این روزا توان صحبت کردن هم به ادم نمیده ...
هدف هامون عوض شده - یعنی مورد داشتیم فقط واسه دیدن دخترا میرن مسجد !!!
هعی ...
امام حسن غریبه ...   اماممون مظلومه ...
یکی از طنز نویسا درباره شبکه های اجتماعی یه صوت گذاشته بود - آخرش گفته بود دارم درد میکشم ...   میگفت دیگه قلمم به طنز نمیره ...
این سینه من درد داره ...
هممون داریم یه کارایی میکنیم که میدونیم درست نیست ولی انجامش میدیم ( توی راس همشون خود من )
لعنت به این زندگی که همه هدفا گم شده ...   چرا لعنت به زندگی ؟؟؟
لعنت به کسایی که انسان بودن یادشون رفته ...
بیاین هممون با کارمون به امامون احترام بزاریم نه سینه زدنمون !!!
من دارم سعی میکنم. شما هم سعی کنین - میشه خوب بود فقط باید به کارامون فکر کنیم.
خدایا بهم کمکم کن که دوباره از غم ننویسم - خدایا به هممون کمک کن ، بخدا هیچ کس گناه کردن رو دوست نداره - خدایا درونمون خوبی هست ...
پس کمکمون که درونمون رو پیدا کنیم...
خیلی حرفا توی این دلم مونده از ادم هایی که ...
بعضی چیزا درد داره ...
بیخیال 

موفق باشید





طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: محرم، 8 محرم، مسجد، امام حسین، احساس نویسی، واقعیت تلخ، زندگی من،
تاریخ : پنجشنبه 30 مهر 1394 | 12:29 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات

سلام 
چرا باید از انتقاد نارحت باشم شاید باورتون نشه ولی هدف اصلی من از ساخت این وبلاگ انتقاد کردن شماست - یعنی دوست دارم درباره هرچی که میتونین نظر بدین - بد نیست که ادم ضعف های خودشو بدونه !!!

قالب قبلی زیاد قشنگ نبود اگر هم همین قالب هم خوب نیست بگین تا عوض کنم ...    هیچی بهتر از این نیست که ادم ببینه که چیزایی که نوشته خونده میشه بی نهایت ممنون از نظراتون - خیلی خوشحالم میکنین 

درباره تبادل لینک هم بگم که هرکسی که دوست داشت لینک بشه فقط بگه ...
اصلا هم مهم نیست لینک منو قرار میدین یا نه همین که میاین و به وبلاگم سر میزنین یه دنیا واسه من ارزش داره

یه کاری که خیلی دوست داریم اینه که از طرز نوشتن و محتوی هم اشکال بگیرین - نه این که بگین خوب یا بده بگین که چیکار کنم که بهتر بشه - چی میتونم اضافه کنم چی میتونم کم کنم 

از دست بلاگفا هم راحت شدیم خدایش عذاب بود - فقط بخاطر خانم حاتمی رفتم توی بلاگفا و الا من کجا بلاگفا کجا !!!


این باعث میشه که رفته رفته بهتر بشم 
بازم ممنون که لطف دارین همیشه موفق باشین . همیشه همیشه همیشه ...




طبقه بندی: موضوع آزاد،
برچسب ها: انتقاد، انتقاد کنید، احساس نویسی، زندگی من، احساس من،
تاریخ : یکشنبه 19 مهر 1394 | 05:00 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات

  • شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات