دلم گرفته ...
شما هم شاید همین حس رو داشته باشین - احتمال زیاد واسه عاشوراست ...
فردا یکی از قشنگترین روز های من توی امسال هست.
نمیدونم چی بگم ... ولی دلم نیومد امشب چیزی ننویسم.
میخوام یکم از خودم بگم ...
خیلی ها اسممم رو پرسیدن - من توی شروع این وبسات نمیخواستم از خودم چیزی بگم. بعد فهمیدم که نوشتن حداقل ها مشکلی نداره ...
من اسمم مرتضی است - متولد 1375 ساکن شمال کشور ...
هدف اصلی من توی این وبلاگ فکر کنم مشخص باشه ولی اگه بخواین بدونین ، من دوست دارم توی این وبلاگ تفکرات خودمو بنویسم.
من از 14 سالگی وب نویسی میکردم و به زبان های تخت وب هم اشنایی دارم.
ادم پر حرف هستم و به موقعش کم حرف - خیلی خیال پردازی میکنم یعنی شده که 3 ساعت دور خونه قدم میزنم و فکر میکنم.
از دورویی متنفرم - یعنی هر چیزی رو میتونم تحمل کنم الا دورویی ...
با هیچ ادعایی اومدم و دارم وب نویسی میکنم - بعضیا میگن عالی مینویسی و تعریف میکنن ، ممنون از شما فقط لطف دارین به من.
زیاد از حد حساسم روی رفتار دیگران - یعنی ممکنه کوچکترین حرف هر کسی روی من تاثیر بزاره - یا از کوچکترین حرف دیگران ناراحت بشم.
نمیتونم به هرچیزی نه بگم - ولی خیلی مستقیم حرف میزنم.
دیر ناراحت میشم یعنی چیزایی که واسه بقیه خیلی مهمه واسه من اصلا معنی نداره ...
اعتماد به نفسم در حد جلبکه - سر همین اعتماد به نفس پایین خیلی ضریه خوردم.
چرا احساس نویس تنها ... پاکش کردم.
درباره همه چیز بعدا صحبت میکنم.
خیلی فرصت روبه روم بود ولی کسی پشتم نبود... - ولی ممنونم ازشون چون دوسم دارن
عاشق نقاشی هستم ولی هیچوقت نتونسم ادامش بدم ...
اگه بخواین رفتارمو جمع کنین - کلا آدم ساده اییم.
نمیدونم ولی چیزایی که برای بقیه یه شکل واسه من یه شکل دیگست - چیزایی که واسه من جالبه ، بقیه اصلا بهش توجه نمیکنن.
هیچوقت به چیزی که میخواستم نرسیدم - اینم تقصیر خودمه باید تلاشمو بیشتر میکردم.
خیلی فانتزی فکر میکنم - فکر های بد و خوب همیشه توی ذهنم هست.
خیلی از آینده میترسم ...
از خدا هم هیچی نمیخوام ... چون اونایی که میخواستم یا از بین رفته یا خدا بهم داده ...
هیچی نمونده - ولی الان یه چیزی میخوام یکی از نزدیک ترین فامیلامون چشم درد و دندون درد داره - خدایا کمکش کن فردا اذیت نشه خیلی دلم براش میسوزه ...
خیلی درد توی سینم مونده ولی هیچوقت داد نزدم - هیچ وقت زیاد نخواستم - هیچوقت نخواستم که بد باشم.
19 سال اینجوری زندگی کردم میدونین چی بدست آوردم ... هیچی ...
بازم همینجور میمونم - چون دوست ندارم واسه پیشرفت ، خودمو فراموش کنم.
یجوری حرف زدم که خوب به نظر برسم ...
ببخشید که اینجوری شد - اخه به منم حق بدین ... بلد نیستم از خودم تعریف کنم.
در کل ممنون از شما ...
شمایی که متن های بی سرو ته منو میخونین و بهش نظر میدین - و تعریف میکنین ازش - من اخرین باری که انشاء نوشتم معلممون پاین ترین نمره تمام انشاء هارو بهم داد.
ترجیح میدادم خودم انشاء ننویسم. حالا اینجا بهم میگن خوب مینویسی !!!
هعی ...
ممنون از لطفی که به من دارین - واقعا ممنون
ممنون از تک تکتون - واقعا خیلی به من لطف دارین - شاید یه چند روزی نتونم بیام. ولی بالا خره میام - فردا واسه همتون دعا میکنم اگه دعای من قبول بشه ...
شما هم دعا کنین - نه برای من - برای شفای همه بیمارا ...
خیلی دوستون دارم ...
موفق باشین ...
طبقه بندی:
احساس نویسی،
برچسب ها:
درباره من،
احساس نویس،
درباره احساس نویس،
احساس نویسی،
دنیای من،
احساسات من،
زندگی من،